اتفاق هایی که واسه رانیا جونم تا حالا افتاده
اینجا مختصری از شیطنت های رانیا را می نویسم درواقع گوشه ای از شینطنت هاش که منجر به اتفاق های ناگوار شد : * من سر كار بودم و در واقع تو نمازخونه در حال استراحت بودم كه گوشي ام زنگ خورد . جواب دادم . بابا پشت خط بود گفت كه زود مرخصي بگير و بيا خونه رانيا سرش خورده به پله و شكسته . من هم چون زمان استراحت بود به زور برگه مرخصي پيدا كردم و رفتم دكتر (رئيس دانشگاه) رو جلوي سايت آقاي جوادي پيدا كردم و با تصوري كه از آقاي .... رئيس قبلي داشتم كه در هر شرايطي همدردي ميكرد ، قضيه رو به ايشون توضيح دادم انتظار داشتم يكم درك بشم و بهم دلداري بده ولي ايشون خيلي بي تفاوت برگه رو امضا كرد و داد دستم . رفت بابا و ريحانه و رانيا با ماشين اومدن جلوي در سو...
نویسنده :
مریم محمدی
10:45